پرده پرده آن قدر از هم دریدم خویش را / تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
خویش خویش من هم اکنون از در صلح آمده / جمله گوش از غیر بستم تا شنیدم خویش را
خویش خویش من مراو هر چه من ها بودسوخت / کشتم او را و زخاکش پروریدم خویش را
معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس / خویش بینی را گزیدم تا گزیدم خویش را
می شدم ساغر شدم ساقی شدم مستی شدم / تا زتاکستان هستی خوشه چیدم خویش را
سردی کاشانه را با آه گرمی داده ام / راه بر خورشید بستم تا شنیدم خویش را
اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم / ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را
برده داران زمان ها چوب حراجم زدند / دست اول تا بر آمد خود خریدم خویش را
بزم سازان جهان می از سبوی پر زنند / چون تهی پیمانه بودم سر کشیدم خویش را
شمعم و با سوختن تا آخرین دم زنده ام / قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را
هوی هوی بزم درویشان کرمانشه خوش است / چون ندا از هو رسیدم وارسیدم خویش را
خویش خویش من هم اکنون از در صلح آمده / جمله گوش از غیر بستم تا شنیدم خویش را
خویش خویش من مراو هر چه من ها بودسوخت / کشتم او را و زخاکش پروریدم خویش را
معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس / خویش بینی را گزیدم تا گزیدم خویش را
می شدم ساغر شدم ساقی شدم مستی شدم / تا زتاکستان هستی خوشه چیدم خویش را
سردی کاشانه را با آه گرمی داده ام / راه بر خورشید بستم تا شنیدم خویش را
اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم / ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را
برده داران زمان ها چوب حراجم زدند / دست اول تا بر آمد خود خریدم خویش را
بزم سازان جهان می از سبوی پر زنند / چون تهی پیمانه بودم سر کشیدم خویش را
شمعم و با سوختن تا آخرین دم زنده ام / قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را
هوی هوی بزم درویشان کرمانشه خوش است / چون ندا از هو رسیدم وارسیدم خویش را
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر