۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

شعری ازاستاد معینی کرمانشاهی تقدیم به مرجع سبز

پرده پرده آن قدر از هم دریدم خویش را / تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را

خویش خویش من هم اکنون از در صلح آمده / جمله گوش از غیر بستم تا شنیدم خویش را

خویش خویش من مراو هر چه من ها بودسوخت / کشتم او را و زخاکش پروریدم خویش را

معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس / خویش بینی را گزیدم تا گزیدم خویش را

می شدم ساغر شدم ساقی شدم مستی شدم / تا زتاکستان هستی خوشه چیدم خویش را

سردی کاشانه را با آه گرمی داده ام / راه بر خورشید بستم تا شنیدم خویش را

اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم / ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را

برده داران زمان ها چوب حراجم زدند / دست اول تا بر آمد خود خریدم خویش را

بزم سازان جهان می از سبوی پر زنند / چون تهی پیمانه بودم سر کشیدم خویش را

شمعم و با سوختن تا آخرین دم زنده ام / قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را

هوی هوی بزم درویشان کرمانشه خوش است / چون ندا از هو رسیدم وارسیدم خویش را

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر